قاموس عشق
شهيد مجيد گوهري معلم آزاده و مؤمني بود كه از جبهه به شهر آمد، تا اين‌گونه مرگ را به سخره بگيرد و با مشتهاي گره كرده، به شهادت برسد.

شهيد مجيد گوهري

نويد شاهد كردستان:                                                                         

روستاي «سونج» از توابع شهرستان بانه، در اولين روز از فروردين ماه 1340، شاهد تولد كودكي بود كه سالها بعد او شاهد هميشه زندة ديارش شد. مجيد خانوادة ديندار و زحمتكشي داشت و از همان اوان كودكي، او را با ديانت و درستي آشنا كردند. وي دورة پنج سالة ابتدايي را در روستاي زادگاهش به پايان رسانيد و براي ادامة تحصيل راهي بانه شد. پس از اخذ ديپلم متوسطه، به خاطر علاقه‌اي كه به آموزگاري و آموزش نونهالان ولايتشان داشت، در سال 1358 به استخدام آموزش و پرورش شهرستان بانه درآمد و مدت نه سال، در روستاهاي دورافتاده و محروم آنجا، به نام: سفيد كمره، كاني سيو و صالح‌آباد در خدمت فرزندان پاك و صميمي اهالي بود.

وي پس از اين مدت به شهر بانه برگشت و در دبستان شهيد مطهري، پروين و توحيد اين شهر مشغول تدريس شد. شهيد گوهري، با آغاز انقلاب اسلامي در كنار نيروهاي مبارز و انقلابي بود و پس از پيروزي و استقرار نظام اسلامي، خصوصاً با شروع جنگ تحميلي، دوشادوش رزمندگان، عليه ارتش بعثي فعاليت مي‌كرد. او كه با مناطق عملياتي غرب آشنا بود، براي انجام شناسايي با بچه‌هاي رزمنده همراهي مي‌كرد و توجيه آنان را براي بخشي از مراحل كار برعهده داشت. در يك مورد عمليات شناسايي، به همراه عده‌اي از برادران پاسدار، وارد خاك عراق شد و اين مأموريت را با موفقيت انجام داد. همكاري مجيد با نيروهاي بسيجي و سپاه پاسداران موجب برانگيختن خشم و آزار گروهكهاي ضدانقلاب، عليه او شد. به طوري‌كه چندين بار قصد جانش را كــردند ولي موفق نشدند. شهيد گوهري، علاوه بر فعالــيت در مدرسـه و همكاري با رزمنــدگان اسلام در جبهـه، نقش سياسي ـ اجتماعي خود را نيز با حضور در مناسبتهاي انقلاب و صحنه‌هاي مختلف آن ايفا مي‌كرد. او كه بارها صحنة جهاد با متجاوزين عراقي را تجربه كرده بود و از روبه‌رو شدن با خطرات آن هراسي نداشت، سرانجام در عرصه‌اي ديگر به استقبال مرگي آگاهانه و شاهد شهادت رفت. روز جمعه پانزدهم خرداد ماه 1363، كه مردم غيور بانه همراه ملت انقلابي ايران به خيابانها ريخته بودند تا ياد شهداي پانزده خرداد سال 42 فيضية قم را ارج بگزارند، مجيد نيز به سيل پرشور مردم پيوسته بود كه همراه جمع كثيري از شهروندان بي‌دفاع بانه‌اي، به شهادت مي‌رسد. آن روز هواپيماهاي عراقي بمبهاي خود را، در پارك شهر بانه ـ محل تجمع مردم ـ بر سر تظاهر‌كنندگان ريخته بودند و اهالي غيور شهر، علي‌رغم تهديدهاي چند روز گذشتة دستگاههاي تبليغاتي رژيم بعثي عراق، به صحنه آمده بودند و براي انجام وظيفة انقلابي و ديني خود، ترديدي نداشتند. شهيد مجيد گوهري معلم آزاده و مؤمني بود كه از جبهه به شهر آمد، تا اين‌گونه مرگ را به سخره بگيرد و با مشتهاي گره كرده، به شهادت برسد.

 

ذخيرة خدا

بعد از پيروزي انقلاب، شهر بانه هم مثل همه جاي كردستان، شده بود ميدان شرارت و توطئة گروهكهاي ضدانقلاب.

رحم به صغير و كبير هم نمي‌كردند و به نام خلق كرد، همين مردم محروم و بي‌دفاع را به گلوله مي‌بستند. آن هم فقط به جرم مسلمان بودن و طرفداري از جمهوري اسلامي. مخصوصاً آنهايي كه فعاليت بيشتري داشتند و علناً از انقلاب و دست‌آوردهاي آن دفاع مي‌كردند، يا اگر در ارگان و نهاد انقلابي مشغول خدمت بودند و حتي اگر در ادارات معمولي كار مي‌كردند، بيشتر مورد آزار و اذيت گروهكها قرار مي‌گرفتند. شهيد گوهري از جملة همين افراد انقلابي و فعالي بود كه براي پاسداري از اصل نظام و ارزشهاي آن، ترسي از شرارت يا تهديد ضدانقلاب نداشت. حالا چه در ميدان جنگ با عراقي‌ها بود و يا ميدان مبارزه با گروهكها. آنها هم او را خوب شناخته بودند. همسرم جزء كساني بود كه هميشه با عوامل مزدور گروهكي مبارزه داشت و از هيچ تلاشي براي تقويت انقلاب و نظام اسلامي دريغ نمي‌كرد. يادم هست در سال 1363، قرار بود انتخابات مجلس با آن جو ناامن در كردستان برگزار بشود. ضدانقلاب تهديد كرده بود اگر كسي بخواهد در برگزاري انتخابات با جمهوري اسلامي همكاري بكند و يا حتي اگر بخواهد رأيش را در صندوق بريزد، به شدت برخورد خواهد كرد. آنها مثل هميشه كه انتخابات را تحريم مي‌كنند، آن سال هم تحريم كرده بودند. شهيد گوهري در يك چنين جو ارعاب و تهديد، براي برگزاري انتخاباتي آبرومند، فعاليت عجيبي داشت و چهره به چهره مردم را براي شركت در روز رأي‌گيري تشويق مي‌كرد. خودش هم مأمور شده بود كه همراه صندوق، به يكي از روستاهاي اطراف بانه برود. وقتي خبرش را شنيدم، دلم ريخت پايين و نگران شدم. مي‌دانستم كه گروهكهاي مسلح؛ با كسي شوخي ندارند. مخصوصاً با آدمي مثل شوهرم، عين كارد و پنير بودند و تا زهرشان را نمي‌ريختند، دست از او برنمي‌داشتند. خيلي اصرار و التماسش كردم تا بلكه از اين مأموريت منصرف بشود. آخر خبر داشتم كه چندين بار، به خاطر همين فعاليتهايش، از طرف آنها تهديد شده بود. ولي مجيد در مقابل اصرار و التماس من، درآمد كه: براي حفظ انقلاب و نظام، اين انتخابات بايد به بهترين شكل و با بيشترين حضور مردم برگزار بشود. ما هم هر كاري كه از دستمان برمي‌آيد، نبايد كوتاهي بكنيم. خلاصه پافشاري من افاقه‌اي نكرد و او به همراه اعضاء صندوق، روز رأي‌گيري به طرف روستا حركت كردند. ولي بين راه و قبل از اين‌كه به مقصد برسند، با كمين گروهكها روبرو شدند و چند نفر از دوستان مجيد به شهادت رسيدند. خواست خدا اين بود و خودش مجيد را ذخيره كرده بود تا در صحنه‌اي ديگر شهيد بشود.[1]

 

 



1ـ راوي: مريم شلان ـ همسر شهيد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده