ذبيح محراب
هر كسي از ظن خود شد يار من وز درون من نجست اسرار من «خوشتر آن باشد كه سر دلبران گفته آيـد در حديث ديگران» (مولوي)
شهيد ذبيحي از نگاه ديگران

هر كسي از ظن خود شد يار من وز درون من نجست اسرار من

«خوشتر آن باشد كه سر دلبران گفته آيـد در حديث ديگران»

(مولوي)

خاطرات و نامه‌ها:

«نيمايوشيج» شاعر معروف در اين مورد شعر زيبايي دارند تقريباً با اين مضمون: هنگاميكه شخص قصد بيرون آمدن از منزل خود را دارد؛ اولين كاري كه انجام مي‌دهد رفتن به طرف آئينه و مرتب كردن سر و وضع و وارسي لباسها است. شايد مدتي از وقت او صرف اين كار شود تا اينكه شخص بالآخره اطمينان حاصل مي‌‌كند كه سر و وضعش مرتب است؛ لباسهايش چين و چروك ندارند؛ دگمه‌هاي لباس بسته شده و موهاي سرش را شانه زده و هيچگونه عيب و نقصي در خود نمي‌بيند. اين يكنوع قضاوت هر انساني درباره خودش است كه خود را از هرگونه عيب و نقص ظاهري مبرا مي‌داند؛ اما همين شخص هنگامي كه از خانه خارج مي‌شود و به خيابان مي‌آيد ممكن است با يكي از دوستان و نزديكان خودش برخورد كند كه طبيعتاً سلام و احوال‌پرسي ميان آنان رد و بدل مي‌شود و ممكن است چند دقيقه با هم سر صحبت باز كنند. در اين اثناء دوست آن شخص خطاب به وي مي‌گويد: يقه پيراهنت مرتب نيست؛ دگمه پيراهن شما باز است لطفاً آن را ببنديد. شخص آن موقع متوجه مي‌شود كه قضاوتش درباره خودش نادرست بوده و بايد ديگران درباره‌اش قضاوت كنند؛ بنابراين نبايد صددرصد از خود راضي بود بلكه بايد قضاوت را به ديگران سپرد تا سره را از ناسره جدا كنند و نقدها را عيار گيرند. شعر نيما داراي مضامين خوب و معاني دل‌انگيزي است.

قضاوت در مورد بزرگان و مردان حق نيز همين وضعيت را دارد. براي يافتن سجايا و فضيلت هر شخص بايد سراغ آئينه اظهارنظر ديگران را گرفت. گاهي شخص آنقدر بزرگ و بافضيلت است كه دشمنانش هم نمي‌توانند آن را انكار كنند؛ در نتيجه نكوهش را به ستايش او تبديل مي‌كنند. دراين‌باره چه زيبا گفته‌‌اند: (والفَضْلُ ماشَهِدَتْ بِهِ الاعداءِ[1]) يعني: بزرگي و برتري واقعي آن است كه دشمنان به آن اعتراف كنند و به وجودش گواهي دهند. دوستان ممكن است از منظر مصلحتي رأي مي‌دهند اما دشمنان چنين عقيده‌اي ندارند.

شهيد والامقام و روحاني مبارز مرحوم (ملامحمد ذبيحي) از جمله كساني است كه ديگران درباره وي به قضاوت نشسته‌اند و درباره ويژگيهاي اخلاقي و شخصيت علمي ايشان سخنها گفته‌اند؛ با وي مكاتباتي داشته‌اند؛ از نزديك شاهد مبارزات و فعاليتهاي ايشان در راستاي دفاع از اسلام و مسلمين بوده‌اند و … بنابراين ثبت و ضبط اين اظهارنظرها در واقع خدمتي است به آرمانهاي آن شهيد والامقام و اداي حقي است كه وي بر گردن دوستدارانش دارد.

ما؛ در اين پژوهش برآنيم تا درحد توان به ثبت و نگارش مكاتبات ديگران با آن شهيد و نيز ثبت و نگارش اظهارنظرهاي دوستان و نزديكان وي بپردازيم تا نسبت به آن شهيد گرانقدر و آرمانهاي والايش اداي حق شود؛ بازتاب شهادت وي در مطبوعات و رسانه‌هاي آن زمان نيز بخش ديگري از اين مبحث خواهد بود كه در جاي خود به آن خواهيم پرداخت.

از جمله كساني كه با شهيد ذبيحي مكاتباتي داشته و او را به استقامت و پايداري دعوت كرده است، شادروان مرحوم ماموستا (ملا محمد ربيعي) امام جمعه اهل سنت كرمانشاه و امام و مدرس مسجد (شافعي) آن شهر است كه در تاريخ 1/2/1358 شمسي در نامه اي خطاب به آن شهيد گرانقدر چنين نگاشته اند:

«بسمه تعالي شانه»

برادر دانشمند و مسلمانم جناب آقاي ملامحمد سلّمه الله تعالي سلام عليكم و رحمه الله.

اميدوارم در ارشاد مسلمين و بطور كلي خلق الله موفق و مويد باشيد. برادر عزيزم! در اين فترت كه ايران مسلمان نياز به مساعدت و ياري پيشوايان ديني دارد و افكار انحرافي به طرز بي‌سابقه‌اي گسترش پيدا كرده و اكنون از روزنه بيرون رفته و از درهاي متعدّدي مي‌خواهد نفوذ كند و مناسبترين منطقه براي عودت خود و اعاده سلطه‌اش انتخاب كرده است (كردستان) را براي كساني كه سنگ طرفداري از مردم را بيشتر از سائرين بر سينه مي‌زنند و دايه دلسوزتر از مادر گشته‌اند؛ اغلب از ساواكيهاي ديروز و مجرمين دستگاه طاغوتي بوده و براي فرار از عدالت اسلامي بطرق مختلف خود را عرضه مي‌كنند و داعيه‌هاي متضاد و متناقض دارند؛ وظيفه جنابعالي و امثال شما است كه بيشتر از گذشته مردم را به قران و حقائق ديني آشنا سازيد و جلو تحريكات و تبليغات شوم و بظاهر پر زرق و برق و فريباي دشمن را بگيريد و نگذاريد اين مردم‌نماها به عنوان دلسوزي مردم واقعي را از صراط مستقيم منحرف كنند. اميدوارم تبليغات اسلامي را توسعه دهيد و بر مجاهدتتان بيافزائيد.

و السلام علي من اتبع الحق و الهدي اخوكم في الدين محمد ربيعي كرمانشاه 1/2/1358

ملاحظه مي‌فرمائيد نامه مرحوم ربيعي خطاب به شهيد ذبيحي در ماههاي نخستين پس از پيروزي انقلاب اسلامي نگاشته شده و اين خود بر آن است كه شهيد ذبيحي در آن مقطع حساس زماني خطر عناصر انحرافي در منطقه را بخوبي درك نموده و در پي چاره‌جويي برآمده است. و اين خود نشانه‌ي آگاهي و درايت آن مرحوم است كه نشان مي‌دهد راه مبارزه را با عزمي راسخ و صلابت و استوار در پيش گرفته است. از فحواي نامه مرحوم ربيعي چنين برمي‌آيد كه شهيد ذبيحي در كارها با وي مشورت نموده و از ايشان راهنمائي خواسته و اين خود نشانه دلسوزي براي اسلام و مسلمين است. بدون شك شهيد ذبيحي در آن برهه حساس نامه‌هاي ديگري به ساير علماء و روحانيون منطقه نوشته و از آنان كمك فكري خواسته كه اميدوارم به آن نامه‌ها دسترسي پيدا كنيم زيرا آن شهيد با روحانيون و متفكرين اسلامي منطقه همواره مكاتبه و مراوده داشته و با روحانيون طراز اول در ارتباط بوده است. طبق اسناد و مدارك موجود اسامي تعدادي از روحانيون و ائمه جمعه و جماعت و متفكرين اسلامي كه شهيد ذبيحي با آنان سابقه دوستي و مراودت داشته و با آنان به تبادل نظر پرداخته است بشرح ذيل مي‌باشد:

1- حاج سيد صلاح‌الدين حسامي امام جمعه سابق شهر سنندج

2- ملامحمود قرباني عضو شوراي روحانيت و مسئول دفتر امام جمعه

3- ملافتح الله احمدي از مدرسين علوم ديني مركز بزرگ اسلامي غرب كشور شاخه سنندج

4- سيدعبدالقادر حسيني امام جمعه سابق سروآباد و از روحانيون خوشنام منطقه

5- ملاعبدالله نحوي از روحانيون سنندج و مدير كاروانهاي حج در استان كردستان

6- ملامحمد معروف مردوخي امام جمعه پايگلان و عضو شوراي روحانيت كردستان

7- شيخ ابراهيم مردوخي از پژوهشگران و صاحبنظران در مسائل اسلامي نويسنده و مترجم

8- ملاحسين مقيمي از روحانيون و مدرّسين كردستان

9- ملاعباس نصري‌‌زر دبير ديني دبيرستانهاي سنندج

10- ملامحمد حسين مدرس گرجي از روحانيون صاحب نام سنندج

11- حاج ملاحسام‌الدين مجتهدي امام جمعه سنندج

گفتني است: افراد فوق‌الذكر در حال نگارش اين تحقيق همگي در قيد حيات هستند اسامي ائمه جمعه و روحانيون متوفي كه شهيد ذبيحي با آنان دوستي و مراودت داشته بشرح ذيل است:

1- حاج ملا عبدالكريم مردوخي امام جمعه سابق شهرستان مريوان و پدر شهيد ملامصطفي مردوخي

2- ملافيض‌الله مرادي از مدرسين صاحب نام علوم ديني و عضو سابق شوراي روحانيت

3- ملاعلي صبار استاد حوزه و دانشگاه كه به زبان انگليسي تسلط كامل داشت.

4- شهيد حاج ملاحيدر فهيم از مدرسين صاحب نام و امام جمعه آويهنگ

5- سيد بهاءالدين حسيني از روحانيون و مدرسين علوم ديني

6- سيد مسعود حسامي

«ملا عبدالله نحوي» از روحانيون سنندج كه قبلاً ذكرش رفت؛ در مورد آشنايي خود با شهيد ذبيحي و خاطره‌اي كه از ايشان دارد اينچنين نگاشته‌اند:

«اينجانب ملاعبدالله نحوي فرزند ملاعلي اهل آبادي عيسي آباد ساكن شهرستان سنندج محله (پل بند) امام جماعت مسجد شيخ‌الاسلام؛ چند كلمه‌اي در مورد همكار محترم جناب آقاي شهيد ملا محمد ذبيحي بيساران مي‌خواهم شرح دهم:

خاطره‌أي كه اينجانب از ايشان به ياد دارم مربوط مي‌‌شود به سال1358 در سنندج؛ ما با هم بوديم من در خانه خود كه فعلاً در آن سكونت دارم نشسته بودم چند نفر كارگر خودمان مشغول ساختن و بنا كردن خانه ما بودند. يكنفر از كومه‌له‌ها آمده بود پيش آنها؛ كسي از كارگران از ايشان سئوال كرد: هدف شما چيست؟! آن فرد در جواب گفت: مقصود ما اين است كه يك جمهوري كمونيستي تشكيل دهيم. كارگر به آن شخص گفت: آيا شما مي‌توانيد اين كار را بكنيد؟ آن شخص در جواب گفت: اگر ما بتوانيم آخوندها را از ميان برداريم خواهيم توانست. كارگر پرسيد: چطور مي‌توانيد چنين كاري انجام دهيد؟!‌آن شخص جواب داد: آمار از روحانيون گرفته‌ايم كه روزي آنان را جمع‌آوري كرده و آنان را اعدام مي‌كنيم. شخص كارگر در جواب گفت: آيا اين روحاني ما در آمار آنها قرار دارد؟!‌ پاسخ داد: بله آنها و ملامحمد ذبيحي و ملامحمد كريميان و ملاحيدر فهيم كه كارگر آنها را مي‌شناخت در آمار آنان قراردارند. من به ملامحمد ذبيحي گفتم: من چنين حرفي را از اين كارگر شنيده‌ام شما به بيساران نرويد صلاح نيست؛ ايشان در جواب من فرمودند:

اهل بيساران ما را دوست دارند و نمي‌گذارند كومه‌له ما را از بين ببرد و اذيت كند و من رفتم به عيسي آباد تا سال 1359 من از دست آنها شبانگاه فرار كردم و به شهر سنندج برگشتم. اين خاطره به ياد مرحوم ملامحمد ذبيحي نوشته‌ام ان‌شاء‌الله خداوند ايشان را در بهشت برين جاي دهد.

والسلام عليكم عبدالله نحوي 5/1/77

اين خاطره كه از روي متن دست نوشته جناب آقاي ملاعبدالله نحوي نگاشته شده؛ حاوي نكات ذيل مي‌باشد:

گروهكهاي دين ستيز در كردستان بزرگترين موانع سر راه خودشان را همين قشر روحانيت دانسته‌اند كه مانع از تشكيل جمهوري كمونيستي مي‌شدند و اين برداشت آنان كاملاً صحيح و درست است زيرا طبق تحقيقات انجام شده در هر منطقه‌اي از كردستان كه روحانيون و مامؤستايان حضور فعال داشته‌اند؛ نقش گروهكها بسيار كم رنگ بوده و آنان نتواسته‌اند در مردم و بويژه نسل جوان نفوذ كنند؛ بنابراين حق داشتند كه از روحانيون عصباني و خشمگين باشند. ناگفته نماند: فكر تأسيس جمهوري كمونيستي در كردستان خواب و خيالي بيش نيست زيرا طبق انديشه‌هاي ماركس و لنين و ساير ايده‌پردازان كمونيسم جامعه بايد از نظام فئودالي به نيمه صنعتي و سپس به صنعتي كامل و نظام سرمايه‌داري تبديل شود تا زمينه تشكيل نظام كمونيستي فراهم آيد و كارگران عليه سرمايه‌داران طغيان كنند و قدرت را بدست گيرند؛ در صورتيكه در كردستان كه منطقه‌اي است عقب مانده و هنوز پا به ميدان نيمه صنعتي هم ننهاده؛ چگونه چنين چيزي امكان‌پذير خواهد بود؟! علاوه‌ براين؛‌ اين طرز تفكر زماني مطرح مي‌شد كه كمونيزم هنوز بر سر قدرت بود و اكنون كه دنياي كمونيزم از هم پاشيده شده ديگر طرح چنين انديشه‌هاي به خواب و خيال شبيه‌تر است.

ذكر نام روحانيون و مبارزاني چون ملامحمد ذبيحي؛ ملامحمد كريميان؛ و شهيد ملاحيدر فهيم توسط آن فرد؛ گواه صادقي بر اين ادعاست كه اين افراد پيشتازان مبارزه عليه گروهكهاي الحادي در منطقه كردستان بوده‌اند و از همان روزهاي نخستين شكل‌گيري اين احزاب كه ماهيت غيراسلامي داشته‌اند؛ به مبارزه به آنها پراخته و مردم مسلمان را از خطرات آنها بخوبي آگاه نموده‌اند. تصميم به اعدام روحانيون و ماموستايان مبارز در كردستان؛ نشانه به بن‌بست رسيدن آنان بوده است زيرا احزاب سياسي سعي مي‌كنند تا حد امكان از حربه‌هاي تبليغاتي خود استفاده كنند و به لطايف الحيل مردم را به سوي خود جلب كنند؛ اما جمعيت (كو‌مه‌له) همانگونه كه از اظهارات اين فرد از اعضاي خود برمي‌آيد بدليل نداشتن جايگاه مردمي و نداشتن بستر تبليغاتي براي جذب مردم؛ راه چاره‌ را در اين ديده كه به حذف فيزيكي روحانيون بپردازد تا از اين طريق از آنان انتقام بگيرد و مردم مسلمان منطقه را از پيروي از آنان باز دارد. تاريخ احزاب و سوابق سياسي آنها نشان مي دهد كه هيچگاه ترور كور گره‌گشاي مشكلات نبوده است و اينگونه حركتهاي كور نشانه ناپختگي سياسي است زيرا انسان سياسي كار هيچگاه به آخر خط نمي‌زند بلكه فضاهايي را براي حركات بعدي خود باقي مي‌گذارد و همه راهها را به روي خود مسدود نمي‌كند.

آنچه گذشت خاطره يك روحاني و ماموستاي كرد درباره شهيد ملامحمد ذبيحي بود كه نكات جالبي از آن استنباط شد و ما طبق روش تحقيق خود در اين پژوهش به تحليل محتواي آن پرداختيم و توانستيم آن را بخوبي تجزيه و تحليل نماييم. بديهي است اظهارنظر‌هاي ديگر نيز به همين نحو مورد تجزيه و تحليل قرار خواهد گرفت.

«اينجانب امين يعقوبي ساكن روستاي بيساران كه يكي از دوستان و آشنايان شهيد ملامحمد ذبيحي مي‌باشم خاطره‌ام از اين شهيد بزرگوار به شرح زير مي‌باشد.

اهل و پشت خانوادگي پدرش مرحوم ملانجم‌الدين و برادرش مرحوم صلاح‌الدين ذبيحي و پدر جدّ آنها علماء بزرگوار بوده‌اند. اخلاق و رفتار شهيد ملامحمد ذبيحي با مردم بسيار خوب بود و در بين مردم با دستورات اسلامي كار مردم را انجام مي‌داد چنانچه هر كسي وارد خانه آن مرحوم مي‌شد از آنها مهمان‌نوازي مي‌كرد و طرفداري از دولت جمهوري اسلامي ايران مي‌كرد و يك روز در مسجد كه بنام مسجد سيد باباشيخ مشهور است در روز جمعه سخنراني مي‌كرد و مشغول نماز بود. گروهكها حمله بر آن مرحوم بردند من خودم فرياد زدم: اي مردم! اين گروهكها نمي‌گذارند ملامحمد براي ما نماز بخواند البته آن روز مردم به آنها حمله بردند؛ شهيد ملامحمد ذبيحي فرمود: اي مردم! من بدست اينها شهيد مي‌شوم ولي براي شماها وصيت مي‌كنم فريب اينها را نخوريد دين اسلام بزرگ است و من از هيچكس نمي‌ترسم هرچه در قرآن كريم خداوند فرموده آن را بيان مي‌كنم. البته خاطرات شهيد مرحوم ملامحمد زياد است نمي‌توانم اين خاطرات را پايان دهم.

والسلام‌عليكم و رحمت الله امين يعقوبي

اين هم خاطره‌اي ديگر از خاطرات دوستان و آشنايان آن شهيد سعيد كه از روي دستخط وي نگاشته شده و بنظر مي‌رسد كه فرد از ميرزاهاي قديمي روستا بوده و يكي از علاقمندان و مريدان مرحوم ذبيحي. اين خاطره نيز طبق معمول مورد تحليل واقع شد و نكات ذيل از آن استخراج گرديد:

شهيد ذبيحي انساني متواضع و مردم‌دار بود و خانه‌اش مأمن و مرجع مردم روستا و همه كساني كه به ديدارش آمده‌اند. وي اين تواضع و اخلاق حسنه را از نياكان خود به ارث برده كه همگي از روحانيون و رجال برجسته منطقه بوده و ميان مردم به خوشنامي شهرت داشته‌اند.

شهيد ذبيحي از طرفداران نظام جمهوري اسلامي ايران بوده زيرا طبق اسناد و مدارك موجود مربوط به دوران مبارزاتي ايشان قبل از پيروزي انقلاب اسلامي؛ ايشان همواره با خانها و فئودالهاي منطقه و نيز ژاندارمهاي رژيم كه مظهر ظلم و ستم بودند؛ مبارزه مي‌كرده و ظلم و تباهي آنان را براي مردم افشاء نموده و به روشنگري پرداخته است.

مبارزه ايشان عليه احزاب و گروهكهاي الحادي علني و آشكار بوده و در حضور مردم به همين خاطر خشم آنها و هوادارانشان را برانگيخته بطوريكه در نماز جمعه و در ميان مردم مورد هجوم آنان قرار گرفته تا به خيال خودشان مانع از روشنگري وي شوند. لي زهي خيال باطل.

شهيد بر ادامه راهش مصمم بوده و استقامت و پايداري خود را در ملأعام و در حضور خيل نمازگزاران اعلام كرده است. وي در عين حال كه خبر از شهادت خود بدست آنان مي‌دهد به مردم اعلام مي‌كند: كه فريب آنان را نخورند زيرا بدرستي مي‌دانسته كه راه آنان باطل است و جز سيه روزي سرانجامي براي مردم نخواهد داشت.

شهيد از بزرگي و عظمت و جاودانگي دين اسلام خبر مي‌دهد. او اطمينان دارد كه سرانجام پيروزي از آن حق است و باطل نابود خواهد شد. شهيد عاشق مكتب توحيد است و جانانه از اسلام و آرمانهاي والاي آن دفاع مي‌كند. بنابراين از هيچكس و هيچ چيزي بيم و هراس ندارد و كماكان به راه خود ادامه مي‌دهد.

طبق گفته اهالي روستاي بيساران:

شهيد بزرگوار شادروان (ملامحمد ذبيحي) در مردم‌داري؛ معاشرت با طبقات مختلف مردم شهر و روستا؛ شركت در فعاليتهاي اجتماعي؛ شركت در كارهاي روزمره مردم؛ تواضع و همنشيني با فقراء و نيازمندان؛ كمك و مساعدت مردم؛ ياري رساندن به محرومين؛ دفاع از حقوق مشروع آنان و … سرآمد بود و هيچگاه خودش را از مردم جدا نمي‌كرد. آن مرحوم با اينكه امام جمعه و مدرس بيساران بود اما طبق خصلت هميشگي روحانيون اهل سنت كردستان كه همواره از دسترنج خود ارتزاق نموده‌اند؛ در كارهاي كشاورزي؛ ‌باغداري؛ كاشت نهال و پرورش درختان ميوه‌اي؛ كاشت و برداشت محصولات كشاورزي؛ و غيره … فعالانه شركت مي‌جست و اين امر خود به خود باعث مي‌شد تا ايشان هر روز بر ميزان محبوبيتش نزد عامه مردم افزوده شود و بيشتر از پيش چهره مردمي به خود گيرد. اكثر اهالي روستاي بيساران مي‌گفتند: كه آن مرحوم يك باغبان به تمام معني بود و عاشق طراوت و خرّمي و سرسبزي طبيعت؛‌ با مردم روستا در كشاورزي و باغباني شركت مي‌جست و حتي در فصل تابستان كه موقع برداشت محصول گندم است؛ آن شهيد بزرگوار داس بدست مي‌گرفت و در كنار روستاييان به درو كردن گندم و ديگر محصولات مي‌پرداخت و در كارهاي دسته‌جمعي فعالانه شركت مي‌كرد گو اينكه از اين كارها لذت خاصي مي‌برد. او يكفرد تك بعدي نبود بلكه ابعاد گوناگوني داشت و اين امر باعث شده بود تا در دل يكايك افراد جامعه اعم از پير و جوان و زن و مرد و كودك و نوجوان جاي گيرد و همه او را دوست بدارند. گاهي مشغول آبياري در مزرعه و مشغول هرس كردن درختان بود كه طلاب علوم ديني براي درس روزانه نزد وي مي‌آمدند؛ ايشان در حاليكه همانند سلف صالحين عرق از پيشانيش مي‌چكيد و در مزرعه مشغول كار بودند؛ ‌بيل را بر زمين مي نهاد و با كمال اشتياق به تدريس مي‌پرداخت و درس را براي طلبه‌هايش تقرير مي‌نمود. گاهي برخي از طلاب از اين عمل وي احساس شرمندگي مي‌كردند كه چرا مزاحم كارش شده‌اند اما آن شهيد بزرگوار خاضعانه مي‌گفت:

اين كار براي من بسيار لذت‌بخش است شما هرگز احساس شرمندگي نكنيد چون من خودم زماني كه طلبه بودم نزد استاداني تلمذ مي‌كردم كه همين رويه را داشتند؛ ‌آنان عرق ريزان در فصل تابستان بيل بر زمين مي‌نهادند و درس را شروع مي‌كردند. شهيد ملامحمد ذبيحي گاهي از روحاني والامقام شهيد (ملاحيدر فهيم) نام مي‌برد كه يكي از مدرسين صاحب نام كردستان بود شهيد فهيم در عين‌حال كه مشغول باغباني و كار در مزرعه بود به محض ديدن طلاب علوم ديني بيل بر زمين مي‌نهادند و در كمال رغبت درس طلاب را شروع مي‌كردند و اين خصلت يادگاري است به جاي مانده از روحانيون سلف در كردستان كه همواره از دسترنج خود ارتزاق نموده و هيچگاه خود را از مردم جدا ننموده‌اند.

گفتني است اخلاق حسنه و تواضع و مردم‌داري آن شهيد گرانقدر و نيز سجاياي اخلاقي وي باعث شده بود كه شهرت و آوازه ايشان از مرز وطن خود و زادگاهش يعني روستاي بيساران فراتر رود و اكثر مردم از طبقات مختلف زبان به ستايش وي بگشايند.

آقاي (داودي)‌ از كاركنان واحد تحقيقات و پژوهش بنياد شهيد انقلاب اسلامي كردستان؛ درباره شهيد ملامحمد ذبيحي مي‌گفت: آنگونه كه من شنيده‌ام شهيد ذبيحي بسيار متواضع و فروتن بوده و هيچگاه خود را از مردم جدا نمي‌دانستند؛ در كارهاي كشاورزي و باغداري با مردم روستا مسابقه مي‌دادند و اصولاً ايشان عاشق كار و تلاش بودند. در روستاهاي كردستان رسم بر اين است كه اگر فردي از كشاورزان هنگام كار و برداشت محصول و در گرماگرم كار دچار مشكلي شود از قبيل بيماري خود و يا فوت بستگان و يا هرگونه مشكل ديگري كه باعث ضرر و زيان وي گردد؛ روستائيان در يك اقدام دسته جمعي و بصورت تعاون و همكاري در يك روز معين به كمك وي مي‌شتابند و تمام محصولش را در يك روز درو مي‌كنند؛ يا اگر كارش چيدن علوفه از مراتع باشد در طول يكروز تمام علو‌فه‌اش را مي‌‌چيند كه اين كار خداپسندانه در اصطلاح محلي (گه ل) ناميده مي‌شود يعني كار گروهي و دسته جمعي بصورت تعاون و همكاري كه باعث مي‌شود شخص از كار و زندگي عقب نماند و دچار ضرر و زيان نشود. آقاي داودي در ادامه سخنانش مي‌گفت: من بارها از زبان مردم شنيده‌ام كه شهيد ذبيحي همراه مردم روستا در اينگونه كارهاي گروهي و دسته‌جمعي شركت مي‌كردند و به ياري مردم آسيب‌ديده مي‌شتافتند و حتي در اينگونه كارها خود از پيشگامان و پيشتازان بودند و مردم را براي شركت در آن بخوبي تشويق مي‌كردند.

آقاي داودي افزود: شهيد ذبيحي سمبل يك روحاني آگاه به مسائل روز بودند و به شدت با تحجر و دگم انديشي و انزواطلبي روحانيون مخالف بودند؛ ايشان در عين حال كه مظاهر تمدن را طبق معيارهاي اسلامي مي‌پسنديدند؛ اما گذشته را چراغ راه آينده مي‌دانستند و سعي بر آن داشتند تا ميان كهنه و نو يكنوع پل ارتباطي ايجاد كنند. براي مثال بازي‌هاي سنتي در روستاها را مي‌پسنديدند و هر گونه آداب و رسومي كه با اسلام و برنامه‌هاي شرع نبوي منافات نداشتند از نظر ايشان قابل قبول بودند اما با بدعتهاي ناروا و اعمال خلاف شرع بشدت مخالفت مي‌كردند. براي مثال رقص در مراسم عروسي كه در اصطلاح محلي به آن (هه رپه ركي) مي‌گويند از ديرباز تاكنون در منطقه كردستان موسوم بوده و يكي از برنامه‌هاي هرگونه عروسي بشمار مي‌رود. رقص موزون مشروط بر اينكه حركات زشت و جلف در آن نباشد و مردان جداي از زنان به رقص بپردازند؛ از نظر شرع مباح است اما رقص مختلط كه در اصطلاح محلي به آن (ره شبه له ك) گفته مي‌شود و زن و مرد با هم در يك مكان به رقصيدن بپردازند؛ از نظر شرع حرام و مورد نكوهش است. شهيد ذبيحي همواره به مردان و زنان توصيه مي‌كردند كه حدود و ثغور اسلامي را بخوبي رعايت كنند و هيچگاه اجازه نمي‌دادند كه در مراسم عروسي رقص مختلط و يا (ره شبه له ك) صورت گيرد اما به زنان و مردان اجازه مي‌دادند كه هر كدام جداگانه و در محلي دور از يكديگر بصورت موزون و بدون حركات زائد و اضافي؛ به رقص بپردازند و خود نيز گاهي كه موقعيت را مناسب مي‌ديدند همراه مردان در مجالس عروسي شركت مي‌كردند و خود نيز گاهي به رقص مي‌پرداختند زيرا خلاف شرعي در آن نمي‌ديدند.

«بنام خدا»

بنده (حسن عليرمائي) كه مدت 15سال با شهيد بزرگوار (ملامحمد ذبيحي) امام جمعه بيساران و خانواده ايشان دوست و رفيق صميمي بودم؛ درباره آن مرحوم اگر بخواهم اظهارنظري بكنم بايد گفت: آن شهيد برخاسته از يك خانواده روحاني، مسلمان و باديانت بود و ايماني بسيار قوي داشت؛ هميشه يا علماي بزرگ در ارتباط بودند. وي مبارز و انقلابي بود و از محرومان و ستمديدگان طرفداري مي‌كرد. بنده به ياد دارم كه در رژيم گذشته با مأموران پاسگاه روستاي (آويهنگ) و پاسگاههاي ژاندارمري منطقه كه به مردم زور مي‌گفتند؛ به شدت مبارزه مي‌كرد و از حقوق مردم روستا بخوبي دفاع مي‌نمود. از اينكه انقلاب اسلامي ايران به پيروزي رسيده بسيار خوشحال بود و در خطبه‌هاي نماز جمعه همواره از رهبــر انقلاب اسلامي حضرت (امام خميني رض) و آرمانهاي انقلاب پشتيباني مي‌كرد. همواره با مرحوم (ملافيض‌الله مرادي) از مدرسين صاحب نام علوم ديني و عضو شوراي روحانيت سنندج در ارتباط بود و هميشه با علماي بزرگ منطقه مكاتبه مي‌كرد و از آنان چاره‌جوئي مي‌نمود؛ واقعاً طرفدار دولت اسلامي بود. در دوران حاكميت گروههاي غيرقانوني هرگز روستا را ترك نكرد و با آنان بشدت مبارزه كرد كه چندين بار از سوي همان گروهكها مورد اذيت و آزار واقع شد و به زندان افتاد اما هرگز تسليم نشد و از مبارزه دست نكشيد. گروهك ملحد (كو‌مه‌له) مي‌خواست با سوء‌استفاده از وضعيت منطقه زنان و دختران روستايي را فريب داده و آنان را از راه راست و دين مبين اسلام منحرف كند؛ اما آن شهيد گرانقدر جلو آنان ايستادگي كرد و از اسلام و حقوق زن در اسلام سخن گفت. درست به خاطر دارم كه در روز جمعه 25 ديماه در خطبه‌هاي نماز جمعه به تفصيل درباره حقوق زن از ديدگاه اسلام سخن گفت. بنده خودم در مسجد جامع بيساران حضور داشتم. افراد وابسته به گروهك كومه‌له مسجد را محاصره كردند تا به خيال خود ملامحمد را از بين ببرند و يا بترسانند؛ ملامحمد مردم را بر عليه اهداف كومه‌له تشويق كرد و از ارعاب و تهديد آنان ترسي بخود راه نداد؛ سرانجام افراد مسلح به داخل مسجد هجوم آوردند اما مردم نمازگزار مقاومت كردند؛ ملامحمد با صداي بلند خطاب به مردم گفت: من كشته مي‌شوم اما شما دين خود را از دست ندهيد؛ من با شما خداحافظي مي‌كنم. عاقبت در روز 26 ديماه بعد از نماز صبح او را دستگير و شهيد كردند. بنده بعد از شيهد شدن ملامحمد به شهر پناهده شدم و تمام اموالم را افراد كومه‌له غارت كردند واقعاً دوران سختي بود و ملامحمد را از ما گرفتند؛ همه كارهاي ملامحمد براي خدا بود والسلام.

حسن عليرمائي فرزند عبدالله 4/2/77

اينهم خاطره‌اي ديگر از زبان يكي از اهالي روستاي بيساران كه با آن شهيد دوست و همكار بوده و او را بخوبي مي‌شناسد.

«بسم الله الرحمن الرحيم»

اينجانب (عباس احمدي) فرزند مرحوم (ميرزا محمد حسين) ساكن بيساران مي‌خواهم مطلبي هر چند ناچيز درباره مرحوم ملامحمد ذبيحي بيان كنم. ما ساليان طولاني در همسايگي وارثين مرحوم ملانجم‌الدين ذبيحي امام جمعه وقت بيساران زندگي كرده‌ايم. آن مرحوم يعني ملانجم‌الدين يكنفر روحاني شكرگزار؛ كم‌طمع و مهمان‌پذير و مردم‌دار بود. هميشه به عيادت بيماران مي‌رفت. مردم را به صلح و صفا دعوت مي‌نمود؛ به مردم اظهار لطف و محبت مي‌كرد؛ در مجالس عزاداري و شادي مردم شركت مي‌جست؛ مرجع ديني اهالي بيساران و روستاهاي اطراف بود؛ همواره براي حل اختلاف ميان مردم پيشقدم مي‌شد؛ تمام اعمال و رفتارش مطابق شريعت نبوي بود و هيچگونه بي‌عدالتي در ميان مردم را قبول نمي‌كرد و با تمام توان عليه بي‌عدالتي قيام مي‌كرد. پس از وفات آن مرحوم يعني ملانجم‌الدين ذبيحي مردم مسلمان و متدين بيساران فرزند وي يعني مرحوم (ملاصلاح‌الدين ذبيحي) را به سمت امامت جمعه و جماعت بيساران برگزيدند. آن مرحوم نيز همان رويه پدر و نياكان خود را در پيش گرفت به همين خاطر در قلوب يكايك مردم جاي داشت. مرحوم ملاصلاح‌الدين به مردم بي‌سواد منطقه اعم ا زن و مرد آداب و احكام نماز و باقي دستورهاي ديني و احكام شرعي مي‌آموخت و سعي مي‌كرد تا مسلمانان در مسائل ديني و شرعي آگاهي كامل پيدا كنند. آن روحاني والامقام سرانجام در سال 1352 خورشيدي دار فاني را وداع گفت و به ديار معبود شتافت. روحش شاد و يادش گرامي باد. پس از واقعه رحلت تأسف‌بار آن مرحوم؛ مردم مسلمان بيساران همگي با شناختي كه از علم و تقوا و تعهد و آگاهي شهيد (ملامحمد ذبيحي) داشتند؛ ايشان را به عنوان امام جمعه و مرجع ديني خود در روستاي بيساران برگزيدند. آن مرحوم نيز رويه سلف خود را در پيش گرفت: فردي بود متواضع و مهمان‌نواز و مردم‌دوست؛ اهالي بيساران ‍و روستاهاي اطراف براي حل دعاوي و احكام شرعي هميشه به ايشان مراجعه مي‌كردند و او را از صميم قلب دوست داشتند زيرا آن مرحوم براي مردم دلسوزي مي‌كرد و از حق و حقوق آنان دفاع مي‌نمود. از انقلاب اسلامي ايران حمايت مي‌كرد و مردم را تشويق مي‌نمود تا از اسلام و دستاوردهاي انقلاب اسلامي صيانت كنند؛ آن مرحوم در تمام فعاليتهاي اجتماعي شركت مي‌كرد و در ميان مردم با عدل و داد قضاوت مي‌نمود.

براي ايتام و نيازمندان پدري مهربان و فداكار بود. چندين سال با گروهكهاي مسلح و غيرقانوني منطقه مبارزه كرد و لحظه‌اي دست از مبارزه نكشيد زيرا او با خداي خود پيمان بسته بود و هميشه مي‌گفت: اسلام پيروز است؛ اي مردم من كشته مي‌شوم اما شما دين و عقيده خودتان را حفظ كنيد. آري او به راه خود ادامه داد تا اينكه در تاريخ 26/10/1360 گروهك (كومه‌له) ملامحمد را شهيد كرد و آن روحاني آگاه و مبارز به لقاي حق پيوست.

دوست‌دار مرحوم ملامحمد ذبيحي بنده عباس احمدي بيساراني

اينجانب (مصلح‌الدين ذبيحي) برادرزادة مرحوم شهيد (ملامحمّد ذبيحي) امام جمعه روستاي بيساران از آن شهيد بزرگوار خاطرات زيادي دارم. قبل از هر چيز بايد بگويم كه من در كودكي پدرم را از دست دادم، در نتيجه تحت تكفل و سرپرستي عمويم قرار گرفتم و من در خانة آن شهيد بزرگ شدم و در ساية تربيت ايشان رشد كردم. در اينجا به بيان شمه‌اي از مجموعه خاطراتي كه از وي دارم مي‌پردازم:

· عمويم شخصي آرام و متين بود و اخلاق خوبي داشت؛ با اينكه من در آن دوران بچه بودم و بسيار شلوغ مي‌كردم اما او هرگز از دست من عصباني نمي‌شد و من هرگز احساس يتيمي و بي‌پدري نمي‌كردم زيرا ايشان نسبت به من همان محبت پدري را داشت.

· داراي روحية اجتماعي و مردم‌داري بودند بطوريكه خانه عمويم مركزي براي حل و فصل اختلافات مردم روستا بود و نه تنها روستاي بيساران بلكه اهالي روستاي اطراف نيز براي حل و فصل اختلافات و منازعات خود به خانه عمويم مي‌آمدند و ايشان بصورت يك مرجع ديني براي مردم در آمده بود.

· هميشه لباس ساده و ارزان قيمت مي‌پوشيد و با اينكه از نظر مادي هم در سطح چندان پائين نبود اما هميشه ساده زيستي و قناعت را دوست مي‌داشت و در واقع شخصي زاهد مسلك و عارف پيشه بود.

· با اينكه اغلب روحا نيون و ائمه جمعه و جماعات كردستان چه در شهر و چه در روستاها؛ مبلغي به عنوان اجرت پرداختن به امور ديني از مردم مي‌گيرند اما عمويم بدون هيچ‌گونه توقع و چشم‌داشتي اموز مدهبي مردم را انجام مي‌داد و بابت برگزاري نماز جمعه و جماعات هيچگونه وجهي از مردم دريافت نمي‌كرد. او همواره عاشق كار و تلاش بود و از دسترنج خود ارتزاق مي‌نمود و كارش هميشه (في سبيل الله) بود.

· زماني كه گروهكها او را اذيت مي‌كردند؛ دوستان و آشنايان و فاميل به عمويم مي‌گفتند: يك مقدار كوتاه بيا؛ به شهر مهاجرت كن و … اما ايشان در پاسخ مي‌فرمودند: وظيفه ما بسيار سنگين است نبايد جوانان فريب بخورند و من هر موقع در مسجد سخنراني مي‌كنم احساس مي‌كنم كه نيرويي مافوق تصور مرا كمك مي‌كند و آن موقع دست خودم نيست هر چه لازم باشد ايراد مي‌كنم زيرا آن نيرو مرا كمك و هدايت مي‌كند. بديهي است آن نيرو چيزي جز (امدادهاي غيبي) نبوده است.

يكي از اهالي روستاي بيساران خاطرات خود را از شهيد ملامحمد ذبيحي اينگونه بيان مي‌كند:

خاطراتي درباره شهيد ملامحمد ذبيحي فرزند مرحوم ملانجم‌الدين ذبيحي. مرحوم ملانجم‌الدين يكي از علماي عاليقدر در روستاي بيساران زندگي مي‌كرد بنده در ايام كودكي يعني در سال 1324 شمسي در خدمت ايشان به آموزش درس قرآن مشغول بودم؛ در آن ايام ملامحمد ذبيحي از مادر متولد شدند. پس از 6 تا 7 سالگي در خدمت پدرش مرحوم ملانجم‌الدين و برادر بزرگترش ملاصلاح‌الدين ذبيحي به خواندن كتاب قرآن و ساير علوم ديني مشغول گشت و آن دو بخوبي او را پرورش دادند. او همزمان با تحصيل علوم ديني به مدرسه ابتدايي روستاي بيساران رفت و تحصيلات ابتدايي خود را در آن مدرسه نيز بپايان برد. سپس ادامه تحصيل داد و مدتي در محضر پدرش شاگردي كرد و آنگاه به حوزه‌هاي علميه رفت و مدت چند سال تحصيل كرد و چندان طول نكشيد كه در تمام مسائل شرعي آگاه شد و نزد علماي معروف كردستان اجازه نامه گرفت. چيزي كه من از ايشان بخاطر دارم اين است: كه در مقابل هيچ ناحقي سكوت اختيار نمي‌كرد و در همه كارها پيشقدم بود. حدود سالهاي 49 و 50 او را به سربازي بردند؛ پس از 2 سال خدمت سربازي مجدداً به وطن خويش بازگشت و جناب (ملاصلاح‌الدين ذبيحي) امام جمعه و برادر بزرگترش ايشان را در مسجد (مرتضي) به امامت منصوب كرد. پس از وفات برادرش به مسجد جامع بيساران برگشت و امام جمعه بيساران شد. در سال 1355 شمسي كمر همت براي تعمير و بازسازي مسجد بست و براي اين كار زندگي و كشاورزي خود را به كلي تعطيل نمود. و با كمك مردم مسجد را از نو ساخت و به شكل جديدي آن را بازسازي نمود. تمام علماء و روحانيون و مدرسين كردستان را در مراسمي بمناسبت افتتاح مسجد دعوت كرد و از همه آنان به خوبي پذيرايي نمود.

شهيد ذبيحي به ياد دارم كه در آن مراسم سخنراني كرد و از اهميت مساجد براي نسل جوان صحبت كرد. تمام هزينه‌هاي مراسم را شهيد ذبيحي خود تقبل نمود. پس از پيروزي انقلاب اسلامي اميدش براي خدمت به اسلام و مسلمين بيشتر شد و همواره از انقلاب اسلامي ايران دفاع مي‌كرد. با آمدن گروهكها به بيساران با انان به مبارزه برخاست؛ چندين با از سوي گروهكهاي تهديد به مرگ شد؛ چندين بار او را زنداني كردند اما دست از مبارزه نكشيد و فرمود: گروهكها من را خواهند كشت اما مردم شما دين خودتان را حفظ كنيد! به ياد دارم كه در يكي از خطبه‌هاي نماز جمعه خطاب به مردم گفت: من با شما خداحافظي مي‌كنم شما دين خود را حفظ كنيد! سرانجام در ديماه سال 1360 شمسي به دست عناصر مسلح به درجه رفيع شهادت نائل گشت.

دوستدار شهيد ذبيحي محمدشريف لطفي

يكي ديگر از برادران پاسدار بنام (محمود الياسي) خاطره خود از شهيد ذبيحي را اينگونه توضيح مي‌دهد: اينجانب (محمود الياسي) پاسدار مي‌باشم. در سالهاي 57-58 در مدرسه بيساران بصورت روزمزدي كار خدماتي انجام مي‌دادم و گروهكهاي ضدانقلاب در كردستان از جمله روستاي ما ظاهر شدند و حتي در مدرسه نفوذ كردند. در يكي از روزها افرادي از گروهك (كومه‌له) همراه هواداران خود در مدرسه براي دانش‌آموزان صحبت مي‌كردند: كه انسانها از نسل ميمون هستند و بر عليه احكام و اعتقادات ديني مردم تبليغ سوء داشتند و با اين شيوه مي‌خواستند جوانان را فريب دهند و من هم يكنفر بي‌‌سواد بودم براي مقابله با اين كار ضدانقلاب به چندين نفر در روستا مراجعه نموده و متأسفانه اقدامي نكردند و من تصميم گرفتم به محضر ملامحمد رفته و جريان را برايش بازگو كنم.

به محضر ايشان رفتم و ماجرا را برايش گفتم. اين شهيد بزگوار فوراً با مراجعه به كتابهاي كتابخانه‌اش جوابيه ردي را در ادعاي گروهكها نوشته و با توجه به نصّ قرآن و روايات اسلامي خلقت انسان را شرح داد و در داخل جوابيه نوشته بود كسانيكه اين طرز تفكر دارند ملحد و كافر مي‌باشند. اين نامه را بردم براي كسانيكه اول دفعه به آنها مراجعه كرده بودم هيچكدام جرأت نداشتند آن را امضاء كنند و شهيد ملامحمد ذبيحي يكي از برنامه‌هاي سخنراني خود را در مسجد به اين موضوع اختصاص داد و اعلام كرد: كه كلاس قرآن را تشكيل مي‌دهد و با تشكيل كلاس قرآن عده‌ زيادي از جوانان را بسوي خود جلب كرد و همه جوانان براي شركت در كلاس قرآن اعلام آمادگي كرده بودند. آنچه در اين خاطره برايم مهم است جرأت؛ شهامت؛ شجاعت؛ بي‌باكي و تهور اين شهيد در مقابله با ضدانقلاب بود كه يك آن از مبارزه با آنان كوتاهي نكرد و بهترين سرمايه خودش (جان) را در راه خدا و انقلاب اهداء نمود.

آنچه را كه شهيد در اين مورد نوشته بود؛ بعد از پاكسازي روستا يكي برادران سپاه از ما تحويل گرفت و آن را پس نداد.

پاسدار محمود الياسي

خاطره‌اي درباره شهيد ملامحمد ذبيحي امام جمعه بيساران از زبان يكي از دوستان نزديكش

پس از مدتها دوري؛ وي را در شهر سنندج ملاقات كردم. در آن موقع روستاي ما كه نزديك روستاي ايشان بود ا وجود اشرار مسلح پاكسازي شده بود. جريان عمليات پاكسازي و چگونگي برخورد نيروهاي جمهوري اسلامي با مردم را براي ايشان بطور مفصل شرح دادم كه مردم با آغوش باز به استقبال آنان رفتند و فداكاريها كردند چون در واقع حركات ضدانقلاب مردم را خسته كرده بود. آن شهيد به محض شنيدن سخنان من از چشمانش اشك جاري شد و گفت: به اميد روزي كه دوستان ما هم از اين بدبختي نجات پيدا كنند و روستاي ما هم پاكسازي شود. من به او گفتم: دشمنان دين شما را زير نظر دارند بيا به روستا نرو و خودت را حفظ كن تا به همت سربازان اسلام باقي روستاها و روستاي شما پاكسازي شوند اما ايشان نپذيرفت و شجاعت ديني به او اجازه نداد روستايش را ترك كند. وي گفت: من بايد در موقع عمليات پاكسازي در روستا باشم تا شخصاً با سربازان اسلام همكاري كنم و به دست خود و به نام امام جمعه بيساران پرجمعيت پرچم اسلام را برافراشته كنم؛ اين آرزوي من است. آري ايشان به زادگاهش بيساران برگشت اما دشمنانش او را روز به روز تعقيب مي‌كردند كه سرانجام مخالفتهاي علني با ضدانقلاب باعث شد كه آنان تصميم به قتل وي بگيرند. شهيد ذبيحي روز جمعه در مراسم نماز جمعه از مردم روستايش خداحافظي مي‌كند و امانت دين و تقوي را به مردم سفارش مي‌نمايد. سحرگاه روز بعد شنبه 26 ديماه سال 1360 در محراب عبادت به شهادت مي‌رسد.

و السلام، عبدالرحمن رياضي از جهاد سازندگي سروآباد



1- مصرعي است از يك بيت شعر عربي كه به صورت ضرب‌المثل به كار مي‌رود.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده